قبل از آن كه به اين پرسش بپردازيم، پاسخ به سؤال ديگري لازم است كه اگر پاسخ اين مسأله روشن شود جواب سؤالي اصلي نيز روشن خواهد شد، حال سؤال اين است كه بين دين و شريعت چه رابطه اي وجود دارد؟ آيا دين همان شريعت است و شريعت همان دين يا اين كه آن دو غير از همديگراند؟ با اطمينان كامل مي توان گفت: دين غير از شريعت است و بين آن دو فرق اساسي وجود دارد، دين همة پيامبران الهي، مانند دين پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ، اسلام بوده است. به فرمودة قرآن: "انَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلام" (آل عمران، 19)؛ دين در نزد خدا همان اسلام است، و هيچ ديني غير از اسلام مورد قبول ذات مقدس خداوند قرار نمي گيرد. و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به طريقة ابراهيم سفارش كردند و يعقوب ـ عليه السلام ـ به فرزندان خود گفت، خدا دين خود را براي شما برگزيده، بكوشيد كه بدون اسلام از دنيا نرويد.[1] ابراهيم هرگز نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه او مسلماني بود كه از آيين توحيد پيروي مي كرد و هرگز مشرك نبود.[2] همان گونه كه مي بينيد خداوند پيامبرانش را به اسلام سفارش نموده است و آنها نيز به فرزندانشان پيروي از دين اسلام را دستور داده اند، البته اسلامي كه تنها دين همة پيامبران است، به معناي اصل تسليم وخضوع در برابر خداوند است، نه اسلام اصطلاحي در ميان مردم كه دين اسلام و شريعت حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.[3] 
بنابراين دين خداوند در همة ادوار تاريخ، از آغاز آفرينش كه اولين فردانسان قدم بر اين كرة خاكي گذاشته است، تا دامنة قيامت كه آخرين فرد انساني باقي است، اسلام خواهد بود. علت يكي بودن دين در همة زمانها اين است كه آن به فرمايش صريح قرآن كريم[4] بر اساس فطرت انسانها پايه ريزي شده است، يعني مجموعة معارف ديني در ذات و سرشت هر انساني، چه كافر و چه مسلمان و... وجود دارد؛ سرشت و فطرت انساني هم تغييرپذير نيست.[5] هرچند كه فطرت قوي وضعيف دارد اما به هيچ وجه نابود نمي شود، و چون فطرت كه اساس و پايه و مركوب دين است تغييرپذير نيست، پس دين الهي كه بر آن بنا نهاده شده است، نيز تبديل پذير نيست و اين است سر و راز وحدت دين همة پيامبران آسمانی از آنجايي كه جامعة بشري رو به تكامل است و در هر دوره و زماني نياز به برنامه هاي جديد و كاملتري دارد، خداوند حكيم پيامبران خود را يكي پس از ديگري بر اساس نياز جامعه انساني و هدايت آن به سوي سعادت و كمال واقعي، فرستاده است. پيامبراني كه داراي برنامه و طرح و طريقة خاص بودند و بر مردم هم واجب بود كه از ايشان پيروي كنند، به ترتيب زماني: حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي ـ عليهم السلام ـ و خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند. 
برنامه هاي ويژة اين پيامبران كه هر كدام مخصوص مردمان زمان خودشان بوده است، شريعت ناميده مي شود، پس همة پيامبران الهي در اصول دين با هم شريك بوده و در آنها هيچ اختلاف طريقة ديده نمي شود و اساساً امكان اختلاف وجود ندارد. زيرا همه برگزيدگان الهي از سوي خداي يگانه برانگيخته شده بودند و مردم را به يگانگي خداوند مي خواندند و همه هم نبوت و معاد را قبول داشتند، تنها اختلاف پيامبران در شريعت و برنامه هاي خود زندگي است كه هر كدام شريعت مخصوص خود را داشتند، بعد از آن كه به هر دليلي شريعت پيامبري پاسخگوي نيازهاي واقعي جامعه نبوده، خداي حكيم پيامبر جديدي با شريعت ديگري فرستاده و شريعت قبلي نسخ مي شده، يعني زمان كارآيي آن به پايان مي رسيده است. روشن است كه نسخ يك شريعت بدان معنا نيست كه آن در زمان خودش درست نبوده است، بلكه در عصر خود تنها همان شريعت صحيح بوده و بس، بلكه تبديل شريعت مانند ارتقاء سطح آگاهي دانش آموزي است از مرحلة ابتدايي به راهنمايي و... و در واقع نسخ شرايع به خاطر تكامل انسانها بوده است.[6]  پس دين الهي در همه زمانها يكي بوده است ولي شريعتها متفاوت بوده اند، اما تفاوتشان جوهري و اساسي نيست، بلكه تفاوت ظاهري است و به همين دليل كه دين همه انبياء يكي بود ايمان به همة پيامبران لازم است و به فرمودة قرآن: "رسول خاتم به آنچه از جانب خدا بر او نازل گرديده است ايمان آورده و همة مؤمنان (پيروان او) به خدا و فرشتگان و كتابها و رسولان الهي ايمان آورده اند (آنان مي گويند) ما (در مورد ايمان به پيامبران) هيچ گونه فرقي ميان آنان قايل نيستيم (وبه همگي ايمان داريم .[7] اكنون كه فرق دين و شريعت روشن شد، سؤال مذكور جاي خودش را بهتر پيدا مي كند كه مراد از پيروي حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ چيست؟ آيا پيروي از شريعت منظور است يا دين؟ دين كه فقط يكي است، اما پيروي از شريعت پيامبران قبلي معناي قابل قبولي ندارد، زيرا با آمدن شريعت بعدي پيامبر گذشته ديگر كاربرد نداشته، و زمان كارآيي آن به پايان مي رسد. مخصوصاً شريعت اسلام كه كاملترين شرايع گذشته است، چگونه مي تواند از شريعت هاي ناقص پيروي نمايد. پس اولاً پيروي از حضرت ابراهيم بدين جهت است كه دين اسلام و دين ابراهيم در مهمترين اصول مشتركند و اساس آن اسلام است. البته دين پيامبران ديگر نيز اسلام بوده است، امت مسلمان ابراهيمي بوده و بعد از آن موسوي و پيروان موسي و سپس پيروان عيسي و سرانجام پيروان حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ شده اند.[8]  علامه طباطبايي (ره) در فرمايش رسايي مي فرمايد: يكي از منتهايي كه ابراهيم برجامعه ديني ما دارد، اين است كه دين توحيد در هرجاي دنيا كه باشد و آورنده آن هر كه باشد به حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي رسد. زيرا اديان توحيدي امروزه يا يهوديت است كه منتسب به موسي ـ عليه السلام ـ است و او از فرزندان اسرائيل (يعقوب) و از نسل اسحاق فرزند ابراهيم ـ عليه السلام ـ است؛ يا نصرانيت است كه به عيسي منتقل مي شود و او از فرزندان ابراهيم است و آخرين دين توحيدي دين اسلام است كه آورنده آن حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و نسب او به اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم منتهي مي شود، پس دين توحيد در همة دنياي امروز يادگار آن قهرمان توحيد است.[9] 
ثانياً، دين اسلام علاوه بر آن كه در اصول با همه اديان الهي از جمله دين ابراهيم ـ عليه السلام ـ مشترك است، در پاره اي از برنامه هاي جزيي نيز با شريعت ابراهيم ـ عليه السلام ـ مشترك است: نماز، زكات، حج، حلال و مباح بودن گوشت چهارپايان، بيزاري از دشمنان خدا و سنت مقدس سلام كردن و طهارت هاي دهگانه در هر دو شريعت بوده اند.  طهارت هاي دهگانه پنج عددشان مربوط به سر انسان مي شود و پنج عدد ديگر مربوط به بدن است. اما پنجتاي مربوط به سر عبارتند از: گرفتن سبيل، گذاشتن ريش، اصلاح مو، مسواك زدن و خلال كردن دندانها. و پنج عدد مربوط به بدن بدين قرار است: تراشيدن موهاي زايد بدن، ختنه كردن، گرفتن ناخنها، غسل كردن به خاطر جنابت و پاكيزه شدن با آب.[10] 

ثالثاً، ابراهيم ـ عليه السلام ـ شخصيتي بود كه يگانه پرستي و مبارزه هاي خستگي ناپذير او با بت و بتپرستي زبانزد همگان بود، شخصيت والاي او مورد قبول سه گروه بزرگ آن روز بود، اكثريت قريب به اتفاق اعراب شبه جزيره به او احترام مي گذاشتند تا به اندازه اي كه گروهي به نام حُنفا و يگانه پرستان معروف بودند، اهميت حج ابراهيمي و حرمت خانة كعبه، يادگار توحيدي ابراهيم؛ در ميان اعراب آن روز نشانگر مقبوليت آن حضرت است و يهوديان و مسيحيان نيز هر كدام به يك نحوي خودشان را به او منتسب مي كردند، چنان كه در آيه شريفة 67 آل عمران ملاحظه فرموديد، قرآن در پاسخ شان مي فرمايد: ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه مسلمان بود؛ با توجه به اين اهميت والا و شخصيت مورد پذيرش ابراهيم، دستور پيروي از آيين ابراهيم روشن مي شود، و در واقع تذكر و بيدارباشي است براي همة آناني كه ادعاي پيروي از آيين ابراهيم مي كردند وآن حضرت را از خودشان مي خواندند؛ بدين معنا كه اي كساني كه ابراهيم را قبول داريد اين دين جديد كه بشارت آن در كتاب هاي خودتان نيز آمده است، بر اساس طريقه همان ابراهيم است، پس چرا به آن ايمان نمي آوريد. 

رابعاً، دين مقدس و توحيدي موسي و عيسي ـ عليه السلام ـ بر اثر دخالت انسان هاي مريض القلب و غرضورز، دچار تحريفات و انحرافاتي شده بودند كه با دين كامل توحيدي سازگاري نداشتند، حال اگر خداوند دستور پيروي از آيين عيسي ـ عليه السلام ـ يا موسي ـ عليه السلام ـ را مي داد. هرچند اساس دين پيامبران يكي است ولي دستور پيروي از دين هاي مذكور به معناي پيروي از يهوديت و نصرانيت تحريف شده به حساب مي آمد، زيرا در اين صورت آنها پيامبر جديد را پيامبر خودشان و كتاب مقدس تحريف شده را كتاب آسماني دين جديد معرفي مي كردند و بر فرض كه چنين هم نمي كردند، اثبات تحريف عقايد دين مسيح با يك شخص معتقد و پيرو آن كاري است بس مشكل تا يك شخص به عنوان پيامبر جديد بر اساس شريعت و آيين جديد بيايد و عقايد تحريف شدة آنها را از طريق وحي معرفي نمايد.  پس سرّ سفارش به پيروي از ابراهيم وحدت دين خدا، اشتراك در بسياري از فروعات مخصوصاً نماز، زكات و حج دشمن شكن ابراهيمي، مقبوليت عام شخصيت ابراهيم و تحريفي بود، شريعت هاي موجود در آن زمان و تأييد اصل دين يهود و نصارا است. 

امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد:  هنگامي كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ را در آتش مي انداخت، جبرئيل ـ عليه السلام ـ او را در حال فرود آمدن در آتش ملاقات كرد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ ابراهيم فرمود: حاجت دارم ولي نه به تو؛ يعني به خدا حاجت دارم، اين كلام بزرگترين درس توكل به خداست. 
الميزان، ج 14، ص 308، به نقل از علل الشرايع صدوق